پادشاه پیر و امتحان فرزندانش
پادشاه پيری بود که می خواست يکی از سه پسر خود را برای سلطنت آينده انتخاب کند. روزی سه شاهزاده را صدا کرد و به هر سه نفر مبلغ يکسانی پول داد و از آنها خواست که قبل از عصر همين روز، چيزی بخرند و با آنها يک اتاق را پر کنند.
شاهزاده اول بسيار فکر کرد و با تمام پول برگ نيشکر خريد. اما با اين برگها فقط يک سوم اتاق را پر کرد. شاهزاده دوم با اين پول پوشال ارزنتر خريد. اما با اين پوشالها فقط نيمی از اتاق را پر کرد. نزديک بود آسمان تاريک شود. شاهزاده کوچک با دست خالی برگشت.
ديگران بسيار تعجب کردند و از او پرسيدند: تو چه خريده ای؟ او گفت در راه يک يتيم را ديدم که شمع می فروخت. همه پول را به او دادم و فقط چند شمع را خريدم. اما وقتی که شمع ها را روشن کرد، نور آنها همه اتاق را روشن کرد.
:: موضوعات مرتبط:
,
,
:: برچسبها:
پادشاه پیر و امتحان فرزندانش ,